don't move

۱ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

دوباره شروع میکنم به نوشتن، دوباره شروع میکنم به جواب دادن هرچیزی در ذهنم و کلمات جاری میشنوند روی کاغذ بزرگی که توی مغزم پهنش کرده ام. دلم سفر میخواهد، خانم با را می خوانم و دلم میخواهد میرفتم سفر، میرفتم اصفهان، میرفتم سمت مسجد شیخ لطف الله و پیاده گز میکردمش و فکر هایم را جمع و جور میکردم. 

ما تکرار همدیگریم... ما خودمان را در دیگری تکرار، یا دیگران در ما تکرار میشوند. حالا که وسط دایره ای هستم که سعی میکنم خودم را ازش بکشم بیرون، اگر بنویسم وخیم است، اغراق کرده ام، چیز وخیمی نیست اما انگار خوشم بیاید از بالا و پایین کردنش، خوشم بیاید از بازی کردن... نه از دیدن و شناختن خودم، نمیخواهم راحت رهایش کنم. 

با خودم میگویم برای آقای ک از خوابی که دیده ام تعریف میکنم، او باید درجریان همه چیز باشد، اما در جریان احوالاتش نمیتواند قرار بگیرد و عجیب است که درگیرش نیستم. شاید هم نباید باشم. شاید ندارد، نباید باشم. 

دو هفته دیگر مانده تا ببینمش، حالا بیشتر از هرزمان دیگری میفهمم چقدر روزهای تابستان کش دار است. اما باز درگیرش نیستم. وبه جای فکر کردن به این دوهفته، قالب دندانم را فشار میدهم و به صدای غیژ غیژش گوش میکنم. و به صدای بادی که از بیرون می آید...

ما تکرار همدیگریم اما جایی که در نهایت این تکرار می ایستیم یکسان نیست، و درستش هم همین است. 

  • ایتالیا .