don't move

۷ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

در سردردهایم دارم جان میدهم.
  • ایتالیا .
_ برایش مینویسم من از بودنی که با تو گذشت راضی ام. خیلی هم راضی ام. حتی اگر برای همیشه ات حاضر نشوی با من دیوانه روبه رو شوی. حتی اگر که تا همیشه من را در بلاک نگه داری، هیچ چیزی از رضایت‌مندی عمیق من نسبت به گذشته ام با تو کم نمیکند. 
.
و یواش با خودم میگویم همان طور که هیچوقت فراموشم نمیشود هیچ چیز را، همان طور که یادم نمیرود کجاها نمیبخشمت. 
:)
  • ایتالیا .
بعد از اینکه یک ساعت تمام مانتوهای مغازه را میپوشد و هیچکدام را نمیخرد و از مغازه بیرون میرود برای زهرا تکست میدهم که برایم دو تا بال بساز. توی دلم دعا میکنم بیاید و آن مانتویی که رها کرده و رفته را بخرد، و کمی رنجیده خاطرم از اینکه چرا انقدر لالم! حالم از این اتفاق که آنجایی که باید، دهانم را باز نمیکنم و حرف نمیزنم بهم میخورد. از اینکه انگار دست غیب باید بیاید و کاری بکند وقتی کسی اذیتم میکند، حالت تهوع دارم. چرا انقدر لالم؟! چرا؟؟؟ 
دوست دارم نامه ای عاشقانه بنویسم به او و برایش بگویم چقدر در برابر ابراز هر احساسی دست خالی ام و چقدر بابتش متاسفم....
اگر زهرا برایم بال بسازد، دیگر تا جایی که بتوانم خودم را از این دام میرهانم. قول میدهم. 
او همانی بود که باید میبود... همانی که باید.
  • ایتالیا .
_ یه جور یادآوری توش بود، من با تاکید حتی اگر بود مشکل نداشتم، با یادآوریش مشکل دارم، چیزی که دارم سر نیزه‌ ش میشکافم لازم نیست یادم بمونه، دارم میچشمش یادم هست!
 _ یه جور یادآوری توش بود، من با تاکید حتی اگر بود مشکل نداشتم، با یادآوریش مشکل دارم، چیزی که دارم سر نیزه‌ ش میشکافم لازم نیست یادم بمونه، دارم میچشمش یادم هست!
 _ یه جور یادآوری توش بود، من با تاکید حتی اگر بود مشکل نداشتم، با یادآوریش مشکل دارم، چیزی که دارم سر نیزه‌ ش میشکافم لازم نیست یادم بمونه، دارم میچشمش یادم هست!
_ یه جور یادآوری توش بود، من با تاکید حتی اگر بود مشکل نداشتم، با یادآوریش مشکل دارم، چیزی که دارم سر نیزه‌ ش میشکافم لازم نیست یادم بمونه، دارم میچشمش یادم هست!
_ یه جور یادآوری توش بود، من با تاکید حتی اگر بود مشکل نداشتم، با یادآوریش مشکل دارم، چیزی که دارم سر نیزه‌ ش میشکافم لازم نیست یادم بمونه، دارم میچشمش یادم هست!
.

چیزی که دارم سر نیزه ش میشکافم، لازم نیست یادم بمونه، دارم میچشمش یادم هست.
  • ایتالیا .
بادبادک ها در فضای خانه میچرخند و هرجایی دلشان میخواهد میروند. زندگی مسالمت آمیزی باهم داریم. انگار موجودات زنده ای باشند که همراه من همه جا می آیند و همواره نظاره ام میکنند....

_من کاملن میفهمم وقتی که میگوید نمیتونم تحمل کنم. کاملن میفهمم. 
من حتی همین را هم نمیتوانم تحمل کنم. همین نبودن را. همین که نباشم را هم نمیتوانم تحمل کنم... 
اما برای آن لحظات خوب اتفاق افتاد و کافی. حتی گفتنش با خودم هم سخت است: دیگر این کار را نمیکنم. خودم را کنترل میکنم. بله میکنم. 
انگار خجالت بکشم از اینکه بگویم من گاهی تحملم را از دست میدهم و حاضرم همه چیز را بهم بریزم و تمام کنم. البته از هر هزار بار, یک بار به نابودی کامل می انجامد اما همان یکبار هم... احتمالش خیلی زیاد است که بعدش پشیمان بشوم. و دوباره با خودم میگویم دیگر اینکار را نکن و باز خجالت میکشم!

_ همه شان تکه هایی از منند. تنها تکه هایی که راحت میتوانم توی مشتم بگیرمشان, نوازششان کنم... نوازششان کنم و حالا احساس میکنم برای همه آن لحظات, یک سوراخ, یک جای خالی, یک دره, یک وقفه روی عمرشان... عمرم نشست و زمان آن لحظات را با خودش به اعماق هیچ برد....

چای میخورم. سوزش درون سرم کمتر شده. هنوز سوز آن سوراخ همراهم است اما سبک تر است همه چیز. از طعم چای کیسه ای متنفرم! بوی غذا می آید... خودم را ورنداز میکنم. آرامم و خوشحال... یواش یواش نوازشش میکنم و انگار از جای دیگری نگاهش کنم؛ با دیگرانم در صلحم. حتی مهر دارم بهشان... حتی لطف... یعنی...

_ نفس هایش میخورد توی صورتم. تمام زورم را زدم که نگاهش کنم, صاف زل زدم توی چشمانش, نمیدانم آیا چشمانم مثل همیشه آنقدر برق میزدند که ببیند یا نه؟! سرم را توی دست هایش گرفته بود و موهایم را بهم میریخت... برای دقایقی فقط ما بودیم که میرقصیدیم...
  • ایتالیا .
هیچ کس را نمیشناسم.
  • ایتالیا .
فیس بوکم را دی اکتیو کردم، دوستش داشتم اما برای یک لحظه احساس کردم آن حواس جمعی که به چشمم بیاید را ندارم! با اینکه هر شب خوابش را میبینم. هرشب... 
_قلبم درد میگیرد وقتی در ذهنم مرورشان میکنم. آقای ع میگوید نباید جدی بگیری، همه چیز شوخیست، جهان بر مدار شوخی میچرخد اما نمیتوانم، میتوانم ها اما گاهی از دستم در میرود، مثل همین حالا...
بعد باز به این فکر میکنم که همیشه همینطور بوده، و حواس او... او ها...
با خودم میگویم شاید هم اینطور نبوده و... بله کلافه ام، غمگینم، ناراحتم، دلم میخواهد دستم را دراز کنم و توی دستانم باشد. همین. همین بله. 
و دوست ندارم جایی باشم که آنجور که میخواهم دیده نشوم، یا حس کنم آنجوری که میخواهم نیست. هاه...
  • ایتالیا .