don't move

12

دوشنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۴، ۰۴:۲۷ ب.ظ
بین چه کنم,چه کنم های کارهای نکرده ام,بلند میشوم و میروم توی آشپزخانه و اسپاگتی درست میکنم. هیچ برنامه از قبل تعیین شده ای برایش ندارم. فقط میروم توی آشپزخانه قابلامه کوچک چُدن مامان را برمیدارم. زیر شیر آب میگیرمش. میگذارمش روی گاز و وقتی جوش آمد ماکارونی ها را میریزم تویش. حتی درست نمیدانم باید چقدر ماکارونی بریزم. چشمی در نظر میگیرم. یا درست ترش ;غریزی!
همه کارهایش را غریزی انجام میدهم. از ابتدا تا انتها و با این باور غریزی که میدانم باید چکار کنم و... بله. میدانم.
یکبار دیگر هم چند سال پیش ماکارونی پخته بودم اما به مکافات ولی اینبار... غریزی!؟ بله. همه کار از روی غریزه انجام شد. بدون سوال حتی. انگار سالهاست اینکار را بلدم. مثل خیلی کارها که بدون اینکه از قبل انجام داده باشیم میدانیمشان. ومیدانیم که میدانیمشان و میرویم و انجامشان میدهیم بدون مدام سوال و جواب های ذهنی و رعایت مناسبات!!
و درستش کردم با یک سس ساده خوش طعم.
بعد هم آمدم و با خیال راحت ادامه فیلم مورد علاقه ام را دیدم. عالی بود و عالی تمام شد و... بله من را با خودم تنها گذاشت.

  • ایتالیا .