don't move

29

سه شنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۳:۱۲ ق.ظ
یک: بعد از مدت ها میخواهم که بازش کنم و بنویسم برایش. آنجا تنها پناه من بود تمام زمان هایی که حرف داشتم و نمیتوانستم یا نمیخواستم به کسی بگویم. مرداد بود. ماه رمضان بود. دلم شکسته بود. بعد از آن همه آن همه... آن همه تمرین بی حرفی بود...
جایی داشتم گوشه گوشی ام که مینوشتم. اما جواب نمیداد. اذیتم میکرد. با آن صفحه راحت نبودم. اعتقاد دارم به حال صفحه ای که درش مینویسم. باید انرژِی اش بگیردم تا بتوانم درش بنویسم. و آن صفحه من را نمیگرفت. کلماتم را میخورد. دلم جایی برای نوشتن...برای وسوسه نوشتن میخواست. 
و آمد. خانه کوچکی که خودم با دست های خودم ساختمش. شد همدم. شد مونس. شد دوست. شد رفیق آن همه بی حرفی. شد کَس. شد آن من. آنقدر که روزی چند بار حتی بهش سر بزنم. بنویسمم. بخوانمش. بجورمش. خودم را بین کلماتم پیدا کنم. خودش را بین کلماتم پیدا کنم. آن جاهایی که درست گفته ام را تاکید بگذارم و آنجا ها که بی انصافی بوده خجالت بکشم. 
بوده همیشه کنارم بوده. همه اش کنارم بوده. همه اش هوایم را داشته. اصلن بیشتر از همه و همه و همه پشتم به آن صفحه قرص بوده. به آن همه امنیت اش. 
بعد از مدت ها میخواهم که بازش کنم و بنویسم برایش:
 کاربران محترم و همراهان عزیز سایت 
نیاز به تغییر مکان سرورهای سایت بود که اینکار در اواخر هفته پیش آغاز شد اما متاسفانه این انتقال طبق برنامه پیش نرفت و در این بین به سخت افزارهای مهم سایت آسیب جدی رسیده است. برطرف کردن مشکل نیاز به چند روزی وقت دارد امیدواریم پس از آن خدمات سایت بصورت عادی ادامه پیدا کند. عمیقاً از آنچه پیش آمده متاسفیم.
از صبر و شکیبایی شما متشکریم
تکمیلی ( بیست و شش اردیبهشت ماه): زمان اعلام شده توسط شرکت خارجی در طول هفته گذشته تغییر کرده است. ما دائماً در حال پیگیری هستیم و به محض دسترسی به اطلاعات، فعالیت عادی سایت را آغاز خواهیم کرد اما متاسفانه بخش اصلی و مهم کار از دست ما خارج است. تمام تلاش ما این است که اطلاعات کاربران تا آخرین ثانیه ها حفظ شود و معتقدیم این ارزش صبر را دارد. اما در صورتی که وضعیت فعلی مدت زیادی طول بکشد ما وبلاگها را با استفاده از نسخه پشتیبان قدیمی تر اطلاعات فعال خواهیم کرد. به ما یک هفته دیگر فرصت دهید.

دو:

 فردا... نه! همین حالا شده 29 اردیبهشت ماه...
نشسته بودم روی صندلی کنار آن میز بزرگ آهنی که رویش دستگاه برش عکس بود. داشتم مینوشتم که نمیدانم چه شد مجبور بودم کاغذم را ببندم و آن کار را انجام بدهم. بعد که دوباره آمدم که بنویسم چای کنار دستم ریخت روی گوشه ای از کاغذم و خیسش کرد. همان را ادامه دادم. آن کاغذ چای خورده هنوز هم توی کیف من است...

سه
برای خانم شین مینویسم حالم خوب است. این را بین کلمات دیگری و خیلی بی ربط بهش میگویم. دوست دارم در آن لحظه شریک این حال غریبِ درهم من باشد که سرراست ترین کلمه اش این است و بهترین کلمه برایش: حالم خوب است
حال غریب درهم مدام من.

چهار: 
تازگی ها به این معرفت از درون خودم رسیده ام که هربار از جایی و یا در جایی نفس میکشم. از جایی یا در جایی درون خودم. همیشه از ریه ها یا به وسیله آنها نیست, گاهی در مغزم یا با مغزم است. گاهی در معده ام. گاهی در قلبم. گاهی با دست هایم و حالا جاییست میان گردنم و گاهی روی قفسه سینه ام. و نفس کشیدنم بین این دو در رفت و آمد است. 
یاد حرف امروز مامان ام : گفته بود او برایت بی تفاوت میشود, (میخندد) اما نگفته بود همه آدم های اطرافت بی تفاوت میشوند...
و برایش تکست میدهم که: حرف امروزت درست بود. 
و بعد بهش اضافه میکنم البته که نه همه. ولی آن ته تهم میبینم آنقدر ها که قبلش مهم بودند دیگر نیستند... هستند اما...
گاهی هم بوده که نفس کشیده ام در آن عمق. 

پنج: 
دوباره آن جملات روی صفحه وبلاگم را میخوانم و گریه ام میگیرد. دارند بدون آنکه بدانند چیزی را از من میگیرند که ... هه یاد همان 29 اردیبهشت دوباره توی سرم می آید
. چقدر فکر میکردم کلماتم بهم ریخته است. خسته و آشفته بودم و بی امید. نمیدانم, اما حالا هم آن امید را به آن پناهگاه ندارم. میگویند وقت بدهید اما... من که ندیدم زمان چیزی را سرجایش برگرداند. انگار این شگون من است که چمدانی را درست و حسابی خالی نکنم...



  • ایتالیا .