don't move

43

سه شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۳۹ ب.ظ
به آقای انگلیسی میگویم نمیتوانم با خودش حرف بزنم. لطفن تو برو و بگو. میدانم چرا نمیتوانم. دلیل دارم اما میدانم آن دلایل را هم برای آن دست و پا کرده ام که از زیر گفتن اصل ماجرا در بروم و بیشتر از آن وحشت شنیدن حرف هایی را دارم که...

حرفهایی هست که نباید گفته شوند. میتوانند دلایل هر چیزی باشند و اصلن دلایل خوبی هم باشند و اصلن همان ها باشند که دلیل یک سری کارها و واکنش ها هستند اما نباید گفته شوند. چرا!؟ چون چیزهایی را از بین میبرند که شاید سوراخشان گریبان شنونده را ول نکند. حتی بدتر از آن گریبان خود گوینده را. مثل همان دل شکستن است به نوعی که تا اخر عمر دست بردار زندگی فرد مقصر نیست. و حتی دیگر دست آن کسی که دلش شکسته شده هم نیست. (البته این مساله خیلی حاد تر از دل شکستن است چون دل شکستن باز یک صدایی دارد. یک نمود بیرونی بدست میدهد که آدم مقصر دستش بیاید. مثلن مثل خیرگی در فیلم های هندی یا آهنگ های تندی که میزنند که یعنی اینجا... آخ آخ... ولی در این مورد ها انقدر زیر پوستی فقط خودت در خودت پودر میشوی که... زیاد هم دست کسی نمی آید اینجایی که پایشان را دراز کرده اند آنجاییست که نباید میکردند.)

و من هم با جناب دوست نمیتوانستم حرف بزنم. نمیتوانستم چون حق داشت شاکی باشد. حق داشت دعوا کند. حق داشت من را مقصر بداند. بله چون بودم. ولی میدانستم به اعتبار بارها و بارها گفتن حرفهایی که نباید, این بار هم میخواست بجای تمام آن حرفها, حرفهایی بزند که نتیجه شان شاید ربط پیدا میکرد به همان اشتباه من اما به همان جا خلاصه نمیشد و ادامه پیدا میکرد و من خودخواهانه, بله خیلی خودخواهانه نمیخواستم بگذارم به جاهایی برود که نباید برود.
ولی آقای انگلیسی نگذاشت!

برایش نوشتم, و بدون آنکه جا بگذارم برای حرف پس و پیش با یک همین! تمام اش کردم. چیزی نگفت. نمیدانم شاید نمیتوانست چیزی بگوید که البته اگر میخواست میتوانست ولی شاید آن همین کار خودش را کرد که دیگر چیزی نگفت. راستش خودم را آماده کرده بودم که بشنوم حرفایی را که احتمالن قرار بود بزند اما همین کار کرده بود.
به آقای انگلیسی میگویم که چه گفتم و چه شد. او هم در جوابم گفت ولی من آخرش نفهمیدم چرا یکهو نمیخواستی آن کار را بکنی!؟

  • ایتالیا .