don't move

53

سه شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۱۳ ق.ظ
از همین جا شروع شد اصلن: چهار زانو نشسته ام روی مبل و مِن مِن میکنم با خودم کلمات را و زور میزنم که همان کلمات روی کاغذ جا شوند و میدانم این هی گفتن این من من کردنو تلاش خوبیت ندارد. 
تاپ مشکی گَله گشادی تنم است با برش یقه چهار گوش و وصل به بند ها... یادم می آید یقه های نقاشی هایم را اینطور کشیده بودم...
چای یخ زده ی همراه با بهار و هل و گل گاو زبان و برگ لیمو و چه و چه را گذاشته ام کنارم و هر از چندی قُلُپی ازش میخورم و طعم ها را در دهانم مزه مزه میکنم و بو میکشم... چای دم نوش_قاطی معرکه است. بوی خانه میدهد. 
تصمیم گرفته بودم خانه را جارو بکشم... این کار را نمیکنم. همه ظرف ها را هم کثیف توی سینک رها کرده ام. می آیم و هر از چندگاهی در سر کار یا حالا توی خانه اینجا را چک میکنم. خبری نیست. میخواهم بنویسم اما هی به خودم میگویم دست نگه دار....دست نگه دار. 
دوش میگیرم و میروم توی اتاق کتاب ها و یادداشت های عراق را برمی دارم. میخواهم بخوانمش. میگذارم کنارم اما نمیخوانمش و قُلُپی از چایی ام میخورم. 
دلم برای بهار (همکارم) تنگ شده... دوست دارم حرف بزند برایم و نگاهش کنم... دوست دارم حرف بزنم برایش و نگاهم کند... دوست دارم بغل کردنش را. نوشته ای که برایش میخواندم نصفه ماند... فکر میکنم تمامش نمیکنم. 
اتفاقات میچرخد توی ذهنم... و حرفی درباره شان ندارم. همان قدر که از سر کار تا خانه همراهمند.... خب!؟ همین!
دوباره اینجا را چک میکنم. چیزی نیست. دوباره چای میخورم و میبینم هربار از خوردنش چیز تازه ای می آید زیر دندانم...
  • ایتالیا .

نظرات  (۱)

شکست بیش از موفقیت آموزنده است;کسی که هیچ گاه اشتباه نمی کند،هرگز به جایی نمی رسد.