don't move

77

چهارشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۵۷ ب.ظ

پتو را مچاله میکنم پشتم. و تکیه میدهم بهش. به لباس ها و وسایلی که این ور آن ور خانه ریخته ام نگاه میکنم, _نمیدانم چرا هر چه مرتبشان میکنم باز با یک بیرون رفتن عین روز اول میشود!؟
خورشت را ریخته ام توی قابلمه و دارد جلزو ولز میکند. میروم بالای سرش, همش میزنم  و خاموشش میکنم. بنظرم زیادی آبداراست اما صدای سوختگی میدهد! دوباره به خانه نگاه میکنم. چای میریزم. چوبه نبات نصفه چای قبل را میگذارم درش و همش میزنم. رهایش میکنم تا آرام آرام آب شود. دلم میخواهد صدای ترک برداشتن بلور هایش را بشنوم اما صدایی در کار نیست.
چشمم می افتد به جا سیگاری خالی نشده از سه روز قبل که مهمانان عزیز کرده داشتم و اینکه چقدر دلم میخواست سیگار بکشم. دوباره دلم میخواست کاش صدای بلور های نبات را میشنیدم.
قلپی از چایم میخورم. ساعت یک ربع به پنج عصر چهارشنبه است. شب مهمانی داریم برای دوست آمریکا نشینم. فکر میکنم میخواهم چه بپوشم و همزمان ذهنم درگیر قرار فرداست و قرار کاریِ گذاشته نشده ام با سایت مسیو سربه هوا. عصبی میشوم وقتی فکرش می آید سراغم. به خودم یادآور میشوم که چیزی نیست و قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد. بیشتر نگران اینم که قرار فیکس نشده فردایم را بهم بریزد. و باز به خودم میگویم _ ببین نهایتن اینکه میگی من فردا نمیتونم دیگه. همین! چیزی نیست.
خوشم می آید از اینکه خودم هستم که خودم را دلداری میدهم. و میبینم یک مدتی هست که دیگر منتظر نیستم کسی بیاید و دلداری ام بدهد. بگوید میتوانی و نگران نباش. بگوید من حواسم بهت هست و ...
اتفاق خوشایندیست. اینکه ببینی خودت بیشتر از همه آدمها قدرتش را داری اتفاق بزرگ و خوشایندیست. و یادم می افتد به چند شب پیش که ساق پایم را بغل کرده بودم و یک لحظه به خودم آمد و دیدم که چقدر دوستش دارم! هه.... خنده دار است؟ برای تمام آن لحظات...و اصلن برای همیشه آن ثانیه ها برایم نشانه معرفتیست که خیلی وقت ها لازمش داشتم اما نداشتمش.
در آن چند لحظه هیچ چیزی نبود که بیشتر از ساق پایم بخواهمش, ستایشش کنم, قربان صدقه اش بروم و احساس کنم که عمیقا عاشقش هستم. و به وجودش مفتخرم...
برای خانم سین مسیج میزنم که فردا باش تا ببینمت.  هنوز جواب نداده و من بی اندازه ذوق دیدنش را دارم. حساب میکنم که بعد از ناهار خانه ام را کمی مرتب کنم. دیدار در حلب بخوانم و بروم بیرون...

_خیلی وقت است لاک نزدم. شاید قبل از بیرون رفتن بنشینم به ورانداز و انتخاب لاک برای ناخن های خوش تراشِ کوتاهم. و همزمان دارد صدای چرخیدین پره های کولر و باد خنک و  ملس تابستانی توی خانه میپیچد.

  • ایتالیا .

نظرات  (۱)

سلام سلام خیلی خوشحال شدم دوباره به وبتون اومدم موفق باشین
پاسخ:
:)