don't move

87

يكشنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۲۴ ق.ظ
بوی عرق میدهم، بوی بدی نیست ولی، هیچ کلمه ای در وصفش ندارم، خودم هستم و یکی از نشانه های بودنم است، یکی از نشانه های موجودیتم. نشسته ام کنار ندا و سرمان توی گوشیهایمان است، من اینها را مینویسم، او با آقای آ حرف میزند. آقای آ که بودنش در این روزها خیلی خوب است. اما آنچیزی که خواستم را بهش نگفتم، دوستم است و برای لحظه ای احساسی داشتم برای جور دیگر بودنش. خودم را جم و جور میکنم، همچنان یکی از معدود آدمهاییست که برایش از هرحال عجیبی میگویم، صریح و عریان و امروز...
خودم را قانع کردم که حرفی را سانسور نکنم، حالی را، هرچند انگار قاعده هرحالی ست که همه اش در کلمات نگنجد اما در نهایت برایش نوشتم به من توجه کن. 
و باز کلی خودم را حرص دادم که قرار نیست کسی جور چیزی از کمبود های تورا بکشد، یا لااقل او... آقای آ چنین آدمی نیست، پس حواست را جمع کن. 
خودم را جم و جور میکنم، حس عجیبی ندارم، حس دردناکی ندارم، نمیخواهم کلمات در برابر حالی معنا شوند، شاید هنوز شکه ام اما همین را هم نمیخواهم بگویم، حالم همینی هست که هست! توی اتوبوسِ برگشت به شهرِ پدری به این فکر میکردم که آخرین باری که با اتوبوس داشتم میرفتم خانه ام، سه شنبه اوایلِ خرداد ماهی بودو شب بود و جاده بودو حال منقلبی که مثل حال رهایی یا احتضار فیلم ها لبخندی را روی لبهایم آورده بودو چیزی درونم بلند و آسوده میگفت، قرار است در این سفر بمیری... در این سفر میمیری... میمیری... 

  • ایتالیا .