don't move

96

سه شنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۴۰ ب.ظ
سرم را روی پتو میگذارم، موهایم خیسِ خیسند و خنکیشان موقع برخورد با پتو در پوست سرم فرو میرود و مور مورم میشود. در سرم هزار جمله و تصویر میگذرد اما نقطه جمله قبل را که میگذارم دیگر نمیدانم چه باید بنویسم. گرسنه‌ام، دلم غذای گرم میخواهد، به کارهای نکرده فکر میکنم، به کتاب های نخوانده وسوسه انگیز، به فیلم های ندیده و نوشته های نانوشته، صراحتن به هر نیم جمله کلیشه ای دیگری تا به آن فکر نکنم. به آن جمله، تصویر، خواست، نیاز، شوق، آرزو یا هر کوفتِ ( کوفتِ پرستیدنی!!) دیگری. نمیخواهم درباره اش فکر کنم نکند که زیستش را خدشه دار کنم. دوست دارم در هوایش نفس بکشم. مدام در هوایش نفس بکشم. تنم گرم باشد، رگهایم گرم باشند، پوستم گرم باشد و چیزی در میانه نباشد. 
خودم را سرگرم میکنم، خودم را گول میزنم تا... نمیدانم. برایم اهمیتی ندارد. 
میخواهم فقط نفس بکشم... در هوایی که دیدنی نیست. 
سرم را از روی پتو برمیدارم و مینشینم.
  • ایتالیا .