چقدر ساده مینویسیم که زندگی عجیب است
و دست هایمان را پیدا نمیکنیم
دوباره شروع میکنم به نوشتن، دوباره شروع میکنم به جواب دادن هرچیزی در ذهنم و کلمات جاری میشنوند روی کاغذ بزرگی که توی مغزم پهنش کرده ام. دلم سفر میخواهد، خانم با را می خوانم و دلم میخواهد میرفتم سفر، میرفتم اصفهان، میرفتم سمت مسجد شیخ لطف الله و پیاده گز میکردمش و فکر هایم را جمع و جور میکردم.
ما تکرار همدیگریم... ما خودمان را در دیگری تکرار، یا دیگران در ما تکرار میشوند. حالا که وسط دایره ای هستم که سعی میکنم خودم را ازش بکشم بیرون، اگر بنویسم وخیم است، اغراق کرده ام، چیز وخیمی نیست اما انگار خوشم بیاید از بالا و پایین کردنش، خوشم بیاید از بازی کردن... نه از دیدن و شناختن خودم، نمیخواهم راحت رهایش کنم.
با خودم میگویم برای آقای ک از خوابی که دیده ام تعریف میکنم، او باید درجریان همه چیز باشد، اما در جریان احوالاتش نمیتواند قرار بگیرد و عجیب است که درگیرش نیستم. شاید هم نباید باشم. شاید ندارد، نباید باشم.
دو هفته دیگر مانده تا ببینمش، حالا بیشتر از هرزمان دیگری میفهمم چقدر روزهای تابستان کش دار است. اما باز درگیرش نیستم. وبه جای فکر کردن به این دوهفته، قالب دندانم را فشار میدهم و به صدای غیژ غیژش گوش میکنم. و به صدای بادی که از بیرون می آید...
ما تکرار همدیگریم اما جایی که در نهایت این تکرار می ایستیم یکسان نیست، و درستش هم همین است.
روزهای آخر
اردیبهشت دارد آرام میگذرد. بعد از مدت ها ایستادم توی آشپزخانه و ناهار درست
کردم, کسی هم آنور تر دارد عود میزند و من را بیشتر به جمله آیدا* معتقد میکند
_دارم پول جمع میکنم عود بخرم. عود بزنم. هه... توی 24 سالگی!_
بعد هم دیوار های خالی مانده و تابلو های روی زمین مانده را زدم به دیوار, بلاخره!
هنوز کلی جای خالی وجود دارد ولی همین که سروسامانی بهشان دادم, تعبیرش این است که
دارم خودم را سروسامان میدهم, بعد از ماه ها! اما وسواس صاف بودن قاب ها مجبورم
میکند هر پنج دقیقه بروم و کمی به راست و کمی به چپ حولشان بدهم!!!
دلم میخواهد به خانوم صاحب خانه بگویم بیایند و دیوار ها را رنگ کنند. با اینکه
قصدم پر کردن همه شان است اما دوست دارم لیمویی و سبز باشند و بعد هرچیزی خواستم
بچسبانم رویشان... این رنگ چرکی تازگی ها به چشمم می آید و داغم میکند.
_بوی غذا پیچیده توی خانه, صدای بغ بغو و جیک جیک پرنده ها از بیرون پنجره می آید
و... به خیالم که همه چیز محیاست برای اینکه یک کمدی رمانتیک فرانسوی از توش در
بیاید!
خیر است این سروسامانی... به گمانم.
* کتاب از آ به خ / جان برجر
صدای عمود هم بماند که کی دارد مینوازدش :)